قسمت بعدی مختارنامه

بچه ها این روزها… “سر خوش ز سبوی غم پنهانی خویشم”

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ انتظار زیباست، وب یاس من زهرا

رفع الله رایه العباس… عباس اسلامی

طرح بهاریه ۹ از ابوذر ۱۳۸۹

طرح بهاریه ۸ از خسته نیستم، امیدوارم، وب عقل عشق

طرح بهاریه ۷ از فدایی رهبر

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: فدایی رهبر

متن زیر در روزنامه وطن امروز ۲۴ اسفند ۸۹ کار شده است.

نظر به اینکه سریال مختارنامه از طرفی با حوادث روز جامعه و از طرف دیگر با قیام و انتقام ملل منطقه علیه حکام آمریکایی و عمله ظلم و ستم به شکل عجیب و نسبتا قشنگی مطابقت دارد، بریده ای از قسمت بعدی این سریال در زیر پیش بینی می شود:

ابراهیم مالک اشتر: این سر و صداها چیست؟ بوی دود می آید. نکند زبیریان قصد کوفه کرده باشند. به نیروها آماده باش بدهید!
کیان: نه ابراهیم. متاسفانه تعدادی از بر و بچ عجم سپاه مختار آتش روشن کرده اند. نگران نباشید.
بن کامل: ولی هوا آنقدرها هم سرد نیست!
کیان: برخی از ما ایرانی ها به جز “شب یلدا” و “سیزده بدر” و “ختنه سورون” و “پنج شنبه آخر سال” و “جهاز برون” و “قاشق زنی” و “آش پشت پا” و…
بن کامل: آش پشت پا؟
کیان: بله خب!… “آش پشت پا” و “حنابندان” و “عید باستان” و “عروس رفته گل بچینه” و “بن حمام دامادی” و… یک رسم دیگر هم داریم به اسم “چهارشنبه سوری” که در آن ضمن پریدن از روی آتش می گوییم: “سرخی تو از من، زردی من از تو”.
مختار: امان از رسم غلط، چه می خواهد کار عجم باشد و چه عرب. ببینم کیان! تو هم به این رسم اعتقاد داری؟
بن خودسر: الساعه می روم این عجمان آتش پرست را می کشم! بی…(یک فحش بی تربیتی) 
مختار: کجا؟! این کار اشتباه است. اینها دوست دار ما هستند؛ باید سعی کنیم آداب و رسوم الهی را زنده کنیم.
بن خودسر: دیروز در خیابان “بنت پسته” را دیدم، اما چون قبلا تذکر داده بودید، کاری خلاف بصیرت نکردم و ضمن مهار خشم خود، فقط گفتم: مرگ بر مبارک عراقی!
مختار: بارک الله!… ببین بن خودسر! من بیش از تو از دست سران کفر و نفاق و فتنه، این آمریکایی ها… یعنی ببخشید؛ این امویان به خاطر ظلم و ستمی که روا داشته اند، ناراحتم. من جز گرفتن انتقام از ریشه جور، دست به قیام نزده ام. پس تو هم با دست فرمان ما حرکت کن. البته  صحنه را نباید خالی کنید.
بن خودسر: ما جناب ابواسحاق، جلوی شما می جنگیم تا تیر امویان مشرک و زبیریان منافق به خودمان بگیرد.
مختار: مقررات را رعایت کنی، تو را “بن مثبت” صدا می کنم!… راستی، کیان! تو با این کار برخی از بر و بچ عجم موافقی؟! 
کیان: از شما چه پنهان در بچگی گاهی با اکلیل سرنج مانوس بودم، اما الان سنی از ما گذشته. البته این سر و صدا کمی از ترقه بازی چهارشنبه سوری بیشتر است.
مختار: بوقچی های شام تبلیغ کرده بودند برای امروز که ملت را بریزند در خیابان ها. یعنی نارضایتی درست کنند.
ابراهیم مالک اشتر: جخت بلا امروز الاغ های شارع “ابوموسی” که BRT هستند، خوب کار نمی کرد!
مختار: به بن غازی تذکر بدهید. امان از دست این خواص بی بصیرت! کاری کردند با “علی” آن ماه که سر در چاه فرو می کرد و “این ذوالشهادتین” می گفت.
کیان: دیشب بن غازی را دیدم. می گفت: نیروهای بن کامل پول یونجه الاغ های زیرزمینی را نمی دهند.
مختار: الان دشمن ما اموی ها هستند و بعد هم زبیریان منافق که دست بر قضا مرا همین منافقین بی بصیرت می کشند.
ابراهیم مالک اشتر: جناب مختار! الساعه یک پیک خبرهایی آورده… بن بادام! خودت تعریف کن.
بن بادام: در خاور دور جناب مختار! زلزله بدی آمده است. سونامی شده. آب دارد ما را می برد. گفتیم با این آمریکایی ها متحد نشویم ها! قهر خدا گرفت. برق را قطع کرده ایم که نیروگاه هسته ای مان نترکد؛ حکایت قوز بالای قوز.
مختار: تا شما باشید که هم صدا با آمریکا علیه انرژی هسته ای صلح آمیز جمهوری اسلامی خودمان قطعنامه صادر نکنید. علی ای حال از این پس به جای تکیه صرف بر صنعت بشری، بر سنت الهی استوار بمانید. بن بادام! از طرف من به بن تخمه بگو؛ از این حوادث درس بگیرد!
(دیلینگ دیلینگ)
بن کامل: بفرمایید؟
بن بحرین: من موبایل مختار را گرفتم؟
بن کامل: ایشان جلسه هستند!
مختار: بده گوشی را، صحبت می کنم… مختار هستم؛ بفرمایید.
بن بحرین: جناب ابواسحاق، مختار بن ابوعبیده سقفی! بچه ها دارند در میدان لولو می درخشند. سریعتر نیرو اعزام کنید.
مختار: من حالا تا چند قسمت دیگر که مادر این ظلمه های کربلا را به عزای شان بنشانم، درگیر قیام هستم و دستم بند است. وانگهی(!) این آل خلیفه که من در بحرین می بینم، همان بچه های خودتان حریف اند…
بن بحرین: شرطه ها آمدند؛ فی امان الله!
مختار: ابراهیم! گمانم آن مرد بزرگ، پدرت مالک به مصر رسیده و خدا نگذاشت حکم علی بر زمین بماند.
ابراهیم مالک اشتر: دیشب از “الجزیره” دیدم که ملت های منطقه دارند از روی دفتر مشق ۳۰ سال پیش جمهوری اسلامی، دیکته می نویسند.
مختار: با این حساب خاک بر سر آن منافقی که از روی دست بن سوروس دیکته می نویسد.
کیان: ببینم ابراهیم! تو ماهواره داری؟
ابراهیم مالک اشتر: از ناجای کوفه مجوز گرفتم.
دُل دُل: هیند پتیکو… پتیکو… پتیکو!
مختار: خیلی عجیب است؛ ۲۵۰۰ ماهواره جاسوسی دشمن حریف ما نمی شوند.   
ابراهیم مالک اشتر: ببینم کیان! تو نمی خواهی عیدی به ما بدهی؟! دیشب این همه از سفره “هفت سین” شما ایرانی ها تعریف کردم، ناسلامتی!
کیان: ریختم توی کارتت. برو از عابر بانک بردار.

شمارش معکوس برای بازدید ۱۵۰۰۰۰۰ در قطعه ۲۶/ فدایی رهبر

بهاریه قطعه ۲۶

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

مسابقه بهاری قطعه ۲۶/ با شنیدن نام عید، یاد کدام خاطره می افتید؟!

دوستانی که مایل به شرکت در این مسابقه بهاری هستند، خاطره و یا خاطرات تلخ و شیرین خود را کامنت کنند. به ۷ تن از بهترین خاطره نویسان که خاطره شان پندآموز و قشنگ باشد و از طرفی اصول ویرایشی این “موضوع انشا” را به خوبی رعایت کنند، بلیط سفر به کربلای معلی تقدیم خواهد شد. برای شرکت در این مسابقه هر چند تا ۵ فروردین سال ۱۳۹۰ وقت هست، اما فراموش نکنید که برای “السابقون” امتیازات ویژه ای در نظر گرفته خواهد شد. داوری این ”بهاریه” را خودم انجام خواهم داد و همه خاطرات شما خوبان به صفحه اصلی وبلاگ قطعه ۲۶ راه پیدا خواهد کرد. خودم هم در این مسابقه شرکت خواهم کرد. حتی المقدور خاطرات خود را با اسامی واقعی تان و یا نام وبلاگ تان بنویسید. راهنمایی: به همان اندازه که “سفر جنوب” در قالب کاروان راهیان نور می تواند خاطره شما باشد، یک عید دیدنی ساده اما پر از درس و حکمت، نیز می تواند با نگارش درست شما حائز رتبه اول تا هفتم شود. این گوی و این میدان… و این بین الحرمین. متن ارسالی شما نه خیلی کوتاه باشد و نه خیلی مطول. حدودا بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ کلمه. هزینه این مسابقه را یک شرکت زیارتی-سیاحتی که حاضر به درج نام خود در وبلاگ قطعه ۲۶ نشد، متقبل شده است. این هزینه -یعنی این امکان- در ازای کتاب “نه ده” به این حقیر تقدیم شده است که من هم بهتر دیدم شما دوستان خوب قطعه ۲۶ را در سود آن سهیم کنم. گفتنی است یک نفر از این ۷ نفر، دوستان طراحی هستند که در حال و هوای این مسابقه و این بهاریه، طرح بزنند و طرح شان بهترین طرح شناخته شود. داوری طرح های شما بر عهده میثم محمدحسنی، مدیر وبلاگ فاخر و زیبای “دوئل” خواهد بود. دوستان لطف کنند و اصول املایی و ویرایشی از قبیل نقطه و ویرگول و… را منطبق بر مطالب قطعه ۲۶ رعایت کنند. نام و عنوان خاطره تان فراموش نشود. بهتر است یک خاطره را خوب تشریح کنید تا اینکه چند خاطره بگویید، هر چند که این یکی هم بلامانع است. زمان این سفر، اوایل اردیبهشت سال ۱۳۹۰ خواهد بود. پس “هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله”.

چند تذکر دیگر:

۱- نظر به وقت محدود، فقط ۳۰ خاطره اول حتما در “قطعه ۲۶” نمایش داده می شود. مابقی خاطرات اگر چه در مسابقه شرکت داده می شود، اما لزوما در ستون “۲۰:۰۶” نمایش داده نخواهد شد. 

۲- باز هم نظر به وقت محدود، فقط ۵۰ خاطره/ بهاریه دوستانی که جزء ۵۰ نفر اول باشند، در مسابقه شرکت داده می شود. 

۳- تا کنون ۲۵ خاطره/ بهاریه آمده است که به ترتیب در قطعه ۲۶ خواهد آمد.

۴- قسم تان می دهم (به کی؟!) بدیهی ترین نکات ویرایشی را در خاطرات خوب و قشنگی که کامنت می کنید، رعایت کنید. از لطف و همکاری تان ممنون.      

قطعه ۲۶ ردیف عشق مقدس/ طرح: سجاد، سرباز ماه

این نوشته در صفحه اصلی ارسال شده است. افزودن پیوند یکتا به علاقه‌مندی‌ها.

یک دیدگاه

  1. nedayehagh می‌گوید:

    سلام علیکم….خییییییییییییییییییلی خوب بود…ماجور باشید انشالله:)

  2. سید محمود می‌گوید:

    داداش حسین دمت گرم -مثل همیشه عالی بود-خیلی حال کردیم-خدا خیرت بده

  3. ما هنوز ساکتیم . لازم باشد حمایت کنندگان فتنه سبز را در خارج از ایران خفه خواهیم کرد

  4. الامان مهدی جان می‌گوید:

    قطعه ۵۰ جا افتاده بود که تکمیل شد
    سلام حاج حسین خسته نباشی
    اقا این خاطره از عید نوروز منه ، خوشحال میشم تو مسابقه شرکت کنم
    اگر مطلبی برای اصلاح داشت و قابل نمایش نبود لطف کنید به آدرس ایمیل اطلاع بدید.اگر هم لیاقت داشتیم که چه بهتر.ایمیل:alamanmahdi@yahoo.com به نام مجید

    بسمه تعالی
    یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال
    معمولاً‌وقتی اسم عید میاد ، یاد خونه تکونی و لحظه سال تحویل و سفره هفت سین ، یا شاید هم یاد خاله بازی های نوروز و عیدی گرفتن ها میوفتیم.
    تقریباً ۱۵ سالی هست که روز دوم عید ساعت هشت صبح جدید از مقابل مسجد به همراه امام جماعت و جمعی از نمازگزاران و بسیج به دیدار خانواده های معظم شهدای مسجد میریم. هر سال هم کادویی تهیه میکنیم تا بهونه ای باشه.
    نزدیک هر بیت شهید که میشیم ، نوای ” کجایید ای شهیدان خدایی ” رو میخونیم ، وقتی میرسیم پدر و مادر شهداء طبق رسم هر ساله همون دم در با شیرینی و شکلات پذیرایی میکنند و با فرستادن صلواتی به دیدار بیت بعدی میریم.
    به کوچه شهید عبدالله نژاد میرسیم و شروع به خوندن میکنیم تا به منزل میرسیم پیرمرد باصفایی درو میزنه و از تو اف اف میگه خوش اومدین بفرمائید بالا.
    بیت شهید عبدالله نژاد تنها محلی است که هر ساله به اصرار پدر شهید ، داخل میرویم و دیدار میکنیم
    تو ورودی در ایستاده و خوش اومد میگه ما هم تک تک سلام و احوالپرسی میکنیم و میشینیم.
    با تعارف پیرمرد ، یکی از بچه ها پذیرایی و شروع میکنه.
    از دیدن ما خوشحاله و شروع میکنه به صحبتهای تکراری هر ساله .
    هر سال هم با یه حسه سوزناکی تعریف میکنه ، انگار جگرش از یه داغی سوخته.
    میگه : علی من دیگه مفقود نیست ،‌خوابش و دیدم که دستم و گرفت و منو برد کنار ضریح مولا بعد اشاره کرد به قبری که کنار ضریح بود و گفت این مزار منه بابا دیگه دنبالم نگرد و چشم به راهم نباش ،‌ من جام خوبه و …
    و طبق هر ساله صلواتی مخصوص میگه بفرستیم:
    نثار مولود کعبه ،ساقی کوثر ، علی علیه السلام صلوات
    و اشک های سرازیر شده پیرمرد
    ………………………………
    سال ۸۴ تشییع جنازه شهداء بود من و علی اصغر تو معراج شهداء بودیم و اسم های شهداء رو که تک تک از جلو چشمانمون عبور میکردن و ‌می خوندیم.رو یه تابوتی نوشته شده بود شهید علیرضا عبدالله نژاد ، یه دفعه همزمان به هم نگاه کردیم و گفتیم عبدالله نژاد خودمونه .
    پیش حاج آقا بیرقی رفتیم و سلام کردیم و آمار این شهید گرفتیم . حاجی گفت اول شلوغش نکنید ، دوم اینکه بزارید مراسم تموم بشه تا سوابقشون پیدا کنیم .
    بعد از مراسم با پیگیری معلوم شد ‌این شهید همان شهیدی بود که پدرش به عشق اون هر شب تو مسجد بانی صلوات نثار امیر المومنین بود.
    چه مراسم تشییع و خاکسپاری ای شد ( یادش بخیر )
    به اصرار خواهر شهید این مراسم رازی شد بر دلهایمان تا پدر با صفای شهید این چند سال آخر عمرش هم به عشق نجف مولا و مزار جگر گوشش زندگی کنه.
    ما هم از سال ۸۴ موقع سال تحویل میریم سر مزار این شهید ( قطعه ۵۰ ) و مراسم زیارت عاشورا برگزار میکنیم.
    (از شما خواننده این متن نیز دعوت بعمل می آید)
    …………………………………..
    با شنیدن نام عید یاد مراسم سال تحویل کنار شهداء و دید و بازدید خونوادهاشون و راز دلم میوفتم
    نثار شهداء صلوات

  5. سیداحمد می‌گوید:

    “بنت پسته” 🙂

    عالی بود؛ احسنت.
    احسنت داداش جانم.

    کارت حرف نداره داداش حسین بسیجیها…

  6. ن.بهادری می‌گوید:

    خیلی جالب بود. ممنون. برای مادرم هم خواندم با هم خندیدیم.

  7. مخلصت می‌گوید:

    سلام داداش
    این عکسی که دو تا پست پایین تر از آقا گذاشتی دارن تو گلها با عصا قدم می زنن رو اصلیشو نداری؟
    هر کس داره تورو خدا بذاره با کیفیت خوب

  8. بصیرت70 می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    ……………….ممنون

  9. جانم فدای رهبرم می‌گوید:

    هه هههه ههه هههههه ههههه هه
    خستگی از تنم در رفت
    خدا شهیدت کنه
    بازم یواشکی با استادت اومدی شهر رودسر به ما نگفتی

  10. سلام سایت بسیار عالی ای دارید!
    من دنبال متنی در سایت شما میگشتم! همان متنی که آخر آن (اقدس خانوم خوب هست وهمه خوب هست) بود!
    در صورت امکان برایم ایمیل کنید!
    با تشکر!!

  11. سیداحمد می‌گوید:

    با اجازه داداش حسین؛

    جناب “مخلصت” بفرمائید:
    http://islamupload.ir/images/z5c8wy4cn7rz9c15atij.jpg

  12. سیداحمد می‌گوید:

    جناب “محمد مهدی سلیمانی”

    بفرمائید این متن:
    http://ghadiany.ir/1389/5718

    اما بزرگوار ما اینجا قسمت “تفحص” داریم که شما به راحتی میتوانید متن مورد نظرتان را پیدا کنید.
    فکر میکنم قبول دارید که با توجه به مشغله فراوان آقای قدیانی درست نیست زحمت ایشان را زیاد کنیم؛ نه؟

  13. مهره اضافه می‌گوید:

    قطعه قطعه مهره
    سلام
    خدا قوت
    عالی عالی . کلی خندیدم
    بنت پسته (:
    رسوم ایرانی رو هم خوب پشت هم گذاشتین .
    مسابقه بهاریه هم عالی
    ممنون ک هستین (:

  14. سجاد می‌گوید:

    سلام
    تقدیم به قطعه ۲۶: درخت باتوم! البته درخت بدون میوه ست و استفاده ابزاری داره!!!!
    http://www.img4up.com/up2/58590347988452587517.jpg

    یا علی مدد.

  15. چشم انتظار می‌گوید:

    چقدرتو دوست داشتنی وخوش فکری داداش حسین تو که ستاره درخشان حضرت ماه هستی اینقدرفدایی داری ببین ستاره هابرای این ماه پاره علوی چیکارمی کنن راستی نقش ابن پسته کی میرسه ؟

  16. سربازةٌ می‌گوید:

    “دُل دُل: هیند پتیکو… پتیکو… پتیکو!”

    این یک تیکه اش خیلی باحال بود با آن “بنت پسته”!
    چه می کنید؟!

  17. فدایی رهبر می‌گوید:

    سلام داداش حسین.
    این طرح من واسه مسابقه. البته مسافرتم اگه خونه بودم بهتر طرح میزدم.
    http://parsaspace.com/files/1771658884/my-love.jpg.html
    اینم یه طرح واسه ۲۰:۰۶
    http://parsaspace.com/files/0871658884/?c=682

  18. چای پولکی می‌گوید:

    خیلی ابتکاری و زیبا بود.

    امام حسن عسکری(ع) فرمودند:
    عبادت در زیاد انجام دادن نماز و روزه نیست، بلکه عبادت با تفکر و اندیشه در قدرت بی منتهای خداوند در امور مختلف می باشد.

    ولادت امام حسن عسکری(ع)، بر حضرت صاحب الزمان(عج) و نائب بر حقش، و همه اهالی قطعه ۲۶ مبارک باد.

  19. سیداحمد می‌گوید:

    “ایمان، ولایت، بصیرت و باتوم، اسلحه های بسیج اند…”

    احسنت داداش حسین.

  20. چشم انتظار می‌گوید:

    داداش حسین عزیزاگه این مطلب قابلیت تاییدداشت درصورت صلاح دیددرقسمت رواق کاربشه بی مناسبت نیست .
    رازورمزآزادگی / فردامصادف است با برگزاری اولین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی درسال ۵۸٫ بدنیست یادی کنیم ازشهیدوالامقام سیدحسن مدرس . امیدآنکه نمایندگان محترم مجلس درقول وعمل ایشان را الگوی خودقراردهندومنافع شخصی وحزبی رابه مصالح نظام وامرولی ترجیح ندهند .
    شهید مدرس می گفت : اگرمن نسبت به بسیاری ازاسرار، آزادانه اظهارعقیده می کنم وهرحرف حقی رابی پروامی زنم ، برای آن است که چیزی ندارم وازکسی هم نمی خواهم . اگرشماهم بارخودراسبک کنیدوتوقع کم کنیدآزادمی شوید. بایدجان انسان ازهرگونه قیدوبندی آزادباشدتامراتب انسانیت وآزادگی خویش راحفظ نماید . منبع : مردان علم درمیدان عمل

  21. انتظار زیباست می‌گوید:

    سلام؛ خاطرات دوستان بسیار دلنشینه، عجب فکری کردید مسئول قطعه ۲۶؛

    آن سوالی که پرسیدم فقط برای ادای تکلیف بود، از حاج خانم مان یاد گرفتم که اگر کسی مدتی در جلسه تان حضور نداشت، سراغش را بگیرید، همین!

    اما خاطره ی من؛ با خوندن این همه خاطره ی قشنگ، منم مشتاق شدم چیزی بنویسم، نوشتنی زیاد بود اما این را اعماق حافظه ام کشیدم بیرون!

    هلاچین؛
    «بچه که بودیم همیشه اول تعطیلات باید می رفتیم دهاتمان کیاسرا؛ کیاسرا روستایی است از توابع شهرستان سنگر؛ در نزدیکی های بازقلعه اکبر و کدوسرا؛ روستایی زیبا با جاده ای باصفا؛ یک طرفش کانال سفیدرود و طرف دیگرش طبیعت سرسبز خدا؛
    رسم همیشگی مان بود، دوست داشتیم یا نمی داشتیم؛ چه میتی کامون، کارتون مورد علاقه ام داشت یا نمی داشت، باید می رفتیم دهاتمان، پیش پدر بزرگم، حج بابا؛
    بچه های فامیل همه جمع می شدیم در حیاط خانه ی تالاری حج بابا؛ مسابقه می گذاشتیم برای چیدن بنفشه های وحشی که اول بهار شکوفه زده بودند. می کندیم شان تا حلقه ی گل درست کنیم، مثل این یونانی ها؛ یا اینکه عرقشان را بگیریم. همیشه هزار بلا سر گل های بیچاره می آوردیم اما آخرش پژمرده و پلاسیده می انداختیمشان دور!
    گل بازی مان که تمام می شد می رفتیم سراغ تاب بازی؛ آن هم چه تابی! درختی بود تنومند و بزرگ که عمراً اگر دیده باشید! بچه های محلِ حج بابا یک تابی بهش بسته بودند که سوارش می شدی تا دل آسمان می رفتی و بر می گشتی! البته اگر این قدر ماهر بودی که وسط راهی سُر نخوری، نیفتی زمین و شل و پَل نشوی! وای به حال کسی که از تاب می افتاد، بچه دهاتی های کیاسرا یه جوری آبرویش را می بردند که انگار نه انگار ما مثلا شهری بودیم؛ اصولا اعتماد به نفسشان خیلی قوی بود.
    یک بار، یکی از دخترا که خدا رو شکر من نبودم، تابی خورد و سُری؛ بچه ها دست گرفتند و برایش می خواندند: «بِکته، بِکته، از هلاچین بکته؛ اَ پلیکی لودار، بِکته… »(۱) و هر هر می خندیدند!! اگر چه این گوشه، کنایه ها را مژگان می شنید، اما برای من هم درس خوبی شد. از آن به بعد سعی می کردم در حد و اندازه ی خودم تاب بخورم، تا روزی سوژه ی بچه های محل نشوم… .
    *****
    اما حالا چه؟! نه خانه ای مانده، نه حج بابایی؛ خانه ی تالاری، زیر برف سنگین زمستانی کمرش خم شد و حج بابایمان شب ۲۷ رجبی به دیار باقی شتافت، خدایش بیامرزد.»

    پی نوشت:
    ۱ـ افتاد، افتاد، از تاب افتاد، آدم به این بزرگی افتاد!!

  22. حی علی الجهاد می‌گوید:

    عالی بود این طنز! فوق العاده بود! حرف نداشت! بی نظیر بود! کلی خندیدیم.

    خیلی خوب بود همین

    یه چیز دیگه اینکه وقت بیشتری بدید لطفا وقتمون کمه این آخر سالی!

  23. انتظار زیباست می‌گوید:

    بر خدا توکل کن و صبر داشته باش؛ همه چیز از جانب اوست که می رسد و این چنین که باشد نعمت است.
    «شهید آوینی»

  24. antifitna می‌گوید:

    سلام واقعا عالی بود . منتظر مطلب با عنوان “چرا باید با خون نوشت باشید”یا علی

  25. قاصدک منتظر می‌گوید:

    … و …
    ز. خ. یه دوستی دارم ,می گه :تو اپارتمانشون یه خانوم و اقای مسنی زندگی می کنند که بعد از ۵۰-۶۰ سال زندگی مشترک, هنوز ابشون تو یه جوب نمی ره و دائم با هم دعوا می کنند.خلاصه,این دوستم تعریف میکنه:
    روز اول عید همه دور هم نشسته بودیم که صدای زنگ در اومد. بابام رفت در رو باز کرد, دیدیم اقای…(همون اقای فوق الذکر)هستند.تعارف کردیم اومدند تو .بعد از احوال پرسی و تبریک عید,گفتیم:اقای…شما چرا زحمت کشیدید, وظیفه ما بود بیاییم خدمتتون.اقای…گفتند:نه بابا این حرفا چیه.اومدم یه چیزی براتون تعریف کنم,برم.ما هم گفتیم:بفرمایید.اقای…تعریف کردکه پنجشنبه خیلی کار داشتم. ساعت ۳ اومدم خونه.با حاج خانوم که از دست ما کلی شاکی بود که چرا دیر اومدم, ناهار خوردیم و چون خیلی خسته بودم رفتم خوابیدم.
    ***
    ساعت۶بود که از خواب بیدار شدم.رفتم وضو گرفتمو نماز صبحمو خوندم,حاضر شدم.به حاج خانوم گفتم:شما هم میاد بریم دعای ندبه?هیچی نگفت.از خونه که اومدم بیرون,دیدم مغازه ها باز,ادما تو خیابون ,چراغا روشن,پیش خودم گفتم مردم اخرسالی خل شدن,معلوم نیست چه خبره که هول افتاده به جونشون. به اولین صاحب مغازه که رسیدم , گفتم : اقا مردم دیوونه شدن?! اون بنده خدا همین جوری فقط منو نگاه می کرد.خلاصه رفتم تا رسیدم به خونه ای که هر هفته دعای ندبه می خوندند. دیدم در بسته و خبری نیست.پیش خودم گفتم:چطور اعلام نکردند!هیچی راه افتادیم ,اومدیم خونه,اما در حیرت از کار مردم.حالا هرچی نشستم تا افتاب بزنه,خبری نشد. تازه دوزاریم افتاد که ای دل غافل…رفتم سراغ زنم و ازش پرسیدم:ببینم امروز چند شنبه ست?گفت:پنجشنبه.گفتم:زن حسابی,پس چرا وقتی بهت میگم دعای ندبه نمیای,هیچی نگفتی?اونوقت رو به مادرم کرد و گفت:ترو خدا شما باهاش صحبت کنید ,نمی گه مردم به من پیر مرد می خندند.این رو گفت و پاشد خداحافظی کرد و رفت.ما هم اول سالی نکته اخلاقی خوبی یاد گرفتیم , که سعی کنیم همیشه همسرمون ازدستمون راضی باشه,چون بیشتر وقتا به نفعمونه.
    اق

  26. وائل می‌گوید:

    مقام معظم رهبری در این باره چنین بیان داشته اند: «شما می بینید که تحویل سال در تبلیغات رادیوهای بیگانه صحبت زیادی نیست، امّا راجع به چهارشنبه سوری در این چند روز قبل از سال تقریباً تمام رادیوهای بیگانه راجع به آن صحبت کرده اند. درست نقطه مقابل آن نظر اسلامی!

    هزاران انسان علاقه مند، از خواب و خانه و زندگی و محیط خانواده بیرون می آیند و به مرقد امام رضا علیه السلام می روند! این یعنی عید نوروز همراه با معنویت. یعنی جنبه معنوی آن.

    خوب حالا یک نفر هم پیدا می شود که از سر اشتباه و ندانم کاری به جای مرقد امام رضا علیه السلام و مرقد امام بزرگوار قدّس ره الشریف و مرقد حضرت معصومه، تخت جمشید را زنده می کند! البته تخت جمشید یک اثر معماری است، انسان اثر معماری را تحسین می کند؛ چون متعلّق به ما و مال ایرانی هست، به آن افتخار می کند. اما این غیر از آن است که ما دلها و ذهنها و جانهای مردم را متوجه نقطه ای بکنیم که در آن خبری از معنویت نیست، بلکه نشانه طاغوت گری است!»

    کیهان ۱۴/۱/۷۸ ، ۱۶ ذی الحجة، ۱۴۱۹/

    علّت تمام این حرکت ها و ترویج خرافات آن است که در این کشور ملّی گرایی را زنده کنند. زیرا از نظر فطری، هر ملّتی به اعتقاداتی اعم از حق و باطل پایبند است. در این شرایط اگر به جای کارهای حق، کارهای باطل جایگزین شد، تجربه و تاریخ ثابت کرده است که اکثر مردم به طرف باطل می روند، زیرا باطل برای بسیاری جاذبه بیشتری دارد.

  27. فدایی رهبر می‌گوید:

    داداش چرا طرح منو تو طرح بهاریه شرکت ندادی؟؟ [‘گریه]

  28. به جای امیر می‌گوید:

    (چرا کسی گفت و شنود امروز را نذاشت؟)

    ##########################################

    جواب منطقی (گفت و شنود)

    گفت: یک سایت ضدانقلابی در انگلیس نوشته است اگر فرزندان موسوی و کروبی هم گفتند که پدر و مادرشان زندانی نیستند نباید باور کنیم، چون رژیم همه را وادار می کند به نفع حاکمیت حرف بزنند.
    گفتم: خب! دیگه چی؟!
    گفت: همین سایت نوشته است اعتراف زندانیان هم به خاطر فشاری است که در زندان بر آنها وارد کرده و آنها را مجبور به اعتراف می کنند!
    گفتم: حالا بر فرض که اینطور باشد. وقتی سردمداران فتنه تحمل اندکی فشار را ندارند و تسلیم می شوند، چطوری انتظار دارند بر ملتی که با خون خود از انقلاب دفاع می کنند پیروز شوند؟!
    گفت: چه عرض کنم؟! خودشان هم نمی فهمند چه می گویند!
    گفتم: شخصی به یک آدم خل و چل که حرف حالیش نمی شد گفت؛ گیر عجب آدم نفهم و کله خری افتادیم! و یارو خل و چله با عصبانیت بهش گفت؛ خودت گیر عجب آدم نفهم و کله خری افتادی!!

  29. سیداحمد می‌گوید:

    یه پیام “بی زرگانی”

    ساعت ۲۳:۵۷
    تعداد افراد آنلاین: ۳۸ نفر

    ماشالله…
    داداش حسین بی همتای بسیجیها فــــــــــــــــــدائی داری….

  30. سیده از فرانسه می‌گوید:

    با سلام
    منو بگو چون هنوز مختارنامه را ندیده ام فکر کردم متن مختارنامه است !!!!!!!!!!!
    البته فقط تا آش پشت پا !!!!!!!!!!!!!!

  31. ن.پ می‌گوید:

    به نام حق
    شفا
    سین اول و دوم و سوم:سرگردانی،سرگشتگی،سعی…
    نزدیک عید پارسال بود.اردوی جنوب را قرار بود با یکی از رفقا برویم. نشد اما. خیر بود شاید…آنجا باید تنها شد با خدا…با شهدا…با خودت…
    مادرم حالشان خوب نبود. چرا دروغ؟ حالشان خیلی بد بود. خیلی…عمل داشتند و عملشان هم عدل افتاده بود روز سوم اردو.یعنی روزی که ما در راه برگشت بودیم. مادرت بیمار باشد و عمل داشته باشد و تو رهایش کنی و بروی…به کجا؟ …مانده بودم بروم یا نه؟
    سین چهارم ، پنجم ، ششم : سفر، سیر ، سماجت در دعا
    نیت کردم بروم شفای مادرم را از برادر شهیدش بگیرم. رفتم…آشفته…پریشان و خودم را غرق کردم در خاک های جنوب. چادرم را ، جورابم را ، لباس هایم را ، همه چیزم را خاکی کردم. به التماس ، به گریه ، به خواهش ، به عجز ، به ناله ، شفای مادر را خواستم. دایی جان! خواهر خودت است. خودت می دانی و خدا و خودش…
    سین هفتم : سلامت…
    برگشتنی آرام شده بودم. آرام گرفته بودم. آن قدر که اطمینان داشتم به موفقیت آمیز بودن عمل قبل از تماس…و مادر شفا یافت. چه لذتی دارد شور عید را با شفای مادر جشن گرفتن و دعایی که قبل از گفتن قبول شده بود…حول حالنا الی احسن الحال
    (اشتباهی در پست قبلی هم فرستادم این را . ببخشید واقعا)

  32. مختصر ومفید:

    ابراهیم مالک اشتر: دیشب از “الجزیره” دیدم که ملت های منطقه دارند از روی دفتر مشق ۳۰ سال پیش جمهوری اسلامی، دیکته می نویسند.

  33. حی علی الجهاد می‌گوید:

    راستش رو بخواید بچگی‌هام عید رو به هوای شیرینی و عیدی خیلی دوست داشتم!
    فکر کنید شیرینی و عیدی!
    دنیای بچگیه دیگه! با دغدغه‌های خودش! کوچیک و کم و دنیایی البته!
    اما از وقتی یه کم حالیم شد چی به چیه، دیگه عید برام مفهوم نداشت!
    چرا البته داشت، یه مفهوم: اونم غفلت!
    غفلت آدمایی که عمل خیر صله ارحام رو آلوده می کنن به هزار تا عمل شر دیگه مثل غیبت و اتلاف وقت و پرخوری و اسراف و به رخ کشیدن اموال منقول و غیرمنقول و …!
    خودمم جزء همون آدما بودم، اما پیش خودم فکر می‌کردم این شیطون چه حالی می‌بره تو این سیزده روز عید! خصوصا سیزده به در!
    کیف می‌کنه وقتی آدمای غافل به جای لذت بردن از طبیعت و نعمت خداوندی و تفکر در آفاق و شکر الله، بساط لهو و لعب‌شون رو وسط دشت و دمن پهن می‌کنن و دختر و پسر و پیر و جوون فقط دنبال خوش‌گذرونی مادی صرف هستن …
    لذت معنوی شاید فقط برای لحظه سال تحویل باشه و فقط یه لحظه است که همه آدما شاید اون آن رو، به یاد خدا طی می‌کنن و کاش بیش از یه لحظه بود!
    البته بستگی داره با چه حالی “یا مقلب القلوب” رو بخونی چون بعضی وقتا، “حول حالنا” برای بعضی آدما، بیش از یه لحظه طول می‌کشه که خوش به حال‌شون!
    اما معمول اینه که فضای غفلت تو این برنامه‌های عید دیدنی شما بخوانید خاله‌بازی! این‌قدر پررنگه که آدم لذت بهار و نو شدن و لطیف بودن روزای قشنگ اول فروردین رو بعد از سیزدهه تازه درک می‌کنه!
    و تلویزیون!
    و ماادراک تلویزیون!
    موجودی جادویی که عیدها یاد هجو و هزل و هزار تا دوز و کلک دیگه میفته تا به بهونه اون مردم رو شاد کنه!
    سریال‌های پر از دروغ و کلک و نافهمی آدم‌ها، به علاوه یه داستان رمانتیک عشقی اونم با یه نگاه!
    هییییییییییییییییییییییییییییییییی!!!!!
    اما دروغ نگم عید پارسال یه رنگ دیگه بود برام!
    یه مسئولیت سنگین رو دوشم بود! عید پارسال به جای نشستن پای سریال‌های آبکی و فیلم‌های سرتاپا هیجان ساختگی که مولد هزارجور اضطراب و تخیل نابجاست، غوری کردم در کتاب‌های یک شهید دوست‌داشتنی تا مقاله‌ای درست و درمون برسونم دست یه نویسنده خلاق و توانا که افتخاری بود برام همکاری با ایشون!
    اون شهید مدت‌ها بود عشق اولین و آخرینم بود و تمنای کلامی ازش داشتم و عید ۸۹ حسابی باهام حرف زد!

  34. ابوالقاسم می‌گوید:

    سلام داداش گلم
    خدا قوت خسته نباشی
    متن خیلی عالی بود بازم مثل همیشه کلی خندیدم
    بنت پسته خیلی باحال بود، ولی من یکی با بن بادام هم کلی خندیدم
    خدا خیرت بده داداش جان.
    انشالله همیشه شاداب تر از قبل انجام وظیفه کنی
    پیشاپیش سال نو هم مبارک باشه هم بر شما و هم بر همه دوستان خوب قطعه
    یا علی

  35. سایه می‌گوید:

    سلام
    خیلی جالب بود… .
    نمیدونم این ایده ها چه جوری به ذهنتون میرسه!..
    میخوام بگم که فوق العاده این و هر لحظه انرژی مضاعف میدین.
    مثل الان که خواب از سرم پرید…
    از اینکه نوشته هاتون همیشه برام مثل یک تلنگر به موقعس ممنونم.

  36. ابوذر1389 می‌گوید:

    ساندیس سر سفره هفت سین فراموش نشه

    http://atlasiha.persiangig.com/image/7sin%26sandis.jpg

  37. اسلامی ایرانی می‌گوید:

    مثل همیشه عالی. میبوسمت که بوسیدن داری

  38. ه.علی مددی می‌گوید:

    مدرسه رفتن توسالهای جنگ یک حال وهوای دیگه ای داشت ؛ مخصوصاپنجشنبه هاکه روزکمک به جبهه هابود.همه به صف می شدیم وتوصف ، کمکهای نقدی وغیرنقدی خودراآماده می کردیم تادرحال رفتن به سرکلاس تقدیم کنیم هدیه ها مون رابه فرشته های توجبهه وبعدثواب اون راحساب کنیم بااوستا کریم توروزقیامت. یادم میادتوهمون عالم کودکی ، توکمک دادن به جبهه هاهم کرکری وحسادت ها هم شیرینی خودشوداشت. بچه مایه دارهای مدرسه که تعدادشون به تعدادانگشتهای دست هم نمی رسیداسکناسهای پنجاه تومنی وصدتومنی شون راطوری دست می گرفتندکه بقیه هم ببینند.البته این ریاکاری بچه هادرمقایسه باآدم بزرگهاحال آدم رابه هم نمی زد،تازه بانمک هم بود! البته اونهاقبلاتومناسبتی مثل هفته معلم وبادسته گلهاوهدایای آنچنانی درمقابل جوراب وکارت پستالهای مابازی رابرده بودند.حالانوبت ناظم بودکه شوروحالی بده به این مراسم هفتگی ؛”مرگ برصدام”و”مرگ برآمریکا”ی بچه هاگوش فلک راکرمی کرد، چه برسه به همسایه های مدرسه.توصیه های تکراری آقای ناظم شروع می شد:”دانش آموزان عزیزخواهشا ازاهدای سیب، پرتقال ،گلابی ،نون وپنیروکتلت ودیگرموادفاسدشدنی خودداری کنید،چون ارسال این نوع کمکهابه جبهه مشکله” اماکوگوش شنوا؛ بچه هایی که بضاعت مالیشون تعریفی نداشت صدق وصفا واحساس پاکشون کلی تعریف داشت؛ وقتی که به حرف ناظم گوش نمی دادندوکمکهای ممنوعه رامی گذاشتندروی میز.این صحنه ها مغلوب می کرد جدیت وشخصیت عصاقورت داده ناظم مدرسه راوبعضاپراشک می شدچشماش وروبه دیوارمی ایستادتاپنهان کنه این احساس قشنگ را. وقتی که صف به صف راه می افتادیم وسان می دیدیم ازمیزوصندوق مغزپسته ای کمک به جبهه ها ،صدای دلنشین یکی ازبچه ها ازپشت بلندگو شورواحساس می دادبه ماوقتی که میخوند :”این دل تنگم /این دل تنگم/غصه ها دارد/گوئیا میل کربلا دارد/… ” . ازهدیه خودم نگفتم ؛ چندروزقبل ازپنجشنبه بااجازه پدرومادرم ازدوکله قندکوپنی موجودتوخونه ، اونیکه سالم تربودرابرداشتم وبردم توزیرزمین خونه. خدامی دونه تاروزموعود چندبار رفتم واونو چک کردم ، برای چی؟! حقیقتاخودم هم نمی دونم. ذوق وشوق این روزکاری کرده بودکه سنگینی کله قندوکیف مدرسه که تاخرخره پربودازدفتروکتاب ، راحس نکنم . توی صف رفته بودم تو رویا که سرنوشت این کله قندچی میشه ؟ خرده های این قندباچای ۶۰درصدداخله ، ۴۰درصدخارجه خستگی چندتارزمنده راازتنش بیرون میاره ؟ این کله قندحکم کاپ کمپیون لیگ راداشت برای من موقعیکه مراقبش بودم تااون راسالم بگذارم روی میزکمک به جبهه ها. بعضی وقتها دلم برای بچه های امروزی بااین همه امکانات تفریحی ورفاهی میسوزه که عمرًا اون حس وحال ناب امثال ما را بتونندتجربه کنند . چند روزبعد که سرکلاس نشسته بودیم و معلم داشت ازسلسله سفرهای آقای هاشمی ازکازرون به اقصی نقاط ایران صحبت می کرد، درکلاس به صدادراومد وآقای ناظم به همراه بابای مدرسه، بایک گونی واردکلاس شدند. گونی سبک ولی پرحجم بودوهرکسی درموردمحتویات اون حدثی می زد. داخل گونی پربودازقلک های پلاستیکی کوچک به شکل نارنجک دردورنگ سبزوقرمز. بابای مدرسه کلافه شده بودازدست بچه ها،ازبس که نظرشون درانتخاب رنگ قلکشون لحظه به لحظه عوض می شد. دوهفته فرصت داشتیم تاقلکها راپرکنیم وطی مراسمی قلکهای پرشده راتحویل مدرسه بدیم. وضع مالی خانواده متوسط به پایین بودومن نهایتا می تونستم روزی یک تومن یا دوتومن ازپول توجیبی خودرا باصرفه جویی سرازیرکنم تونارنجکم یا همون قلکم. تواین دوهفته بچه های مدرسه مدام آمارقلکهای همدیگر را می گرفتند. بازارپنج ریالی هم تو دوسه روزباقیمانده به روزجمع آوری قلکها، داغ داغ بودتا اونهایی که قلک شکم رابه قلک نارنجکی فروخته بودند، جبران مافات کرده وحداقل حجیم کنند قلکشون راتواین روزهای آخر. جالبه که توی این قضیه هم بچه درس خوانها قلکهاشون را به مرورپرمی کردندوتنبلهای کلاس روش شب امتحانی راتجربه می کردند. روزموعود فرا رسید وصبح اون روزچندبارکیف مدرسه مون راچک کردیم که قلک را فراموش نکرده باشیم. بازتوی صف ، قلکها بودکه جفت جفت جلوی نورخورشید گرفته می شدتا مقایسه بشه حجم کمک بچه ها باهم . جرزنی هم که برقراربود ومثل همیشه بازنده ، برنده رامتهم می کردبه استفاده ازسکه های پنج ریالی. ناظم مدرسه بچه ها رامنع می کرد ازاین مقایسه ها وبعداز تشکرازبچه ها واحساسات پاک اونها ، ما را به دادن شعار”جنگ، جنگ تاپیروزی” راهنمایی می کرد. برعکس خیلی ازخواص ، بچه های اون روزاین شعار رابا صداقت فریاد می زدند. صداقت وایمان به این شعار،توی مابچه ها خیلی بیشترازافراد مدعی درنظام بود ؛ این را توی این چندسال فهمیدم . سه چهار ساله بودم که بعدازرفتن پدرم به جبهه ، مادرم یه تفنگ پلاستیکی برام خرید که هیچ وقت حتی موقع خوابیدن ازخودم جدا نمی کردم وهرکس از من می پرسید: هادی! بابات کجاست؟ تفنگم رابه حالت آماده باش می گرفتم ومی گفتم:”بابام رفته صدام را بکشه، من هم میخوام کارتر رابکشم”. این جمله برای همه جذابیت داشت ومرتب باهمان سوال تکراری ،این جمله را از زبانم بیرون می کشیدند. به خدا این جمله راباشور وحرارت وصداقت واعتقادی می گفتم که هیچ پروپاگاندایی نمی تونست این حس من راعوض کنه. ازموضوع دورنشم ؛ پس ازدادن شعار، ناظم روکردبه بچه ها وگفت : بچه های عزیز! حالا قلکهاتون را بالا بگیرید واون را آنقدر تکون بدید که صداش به گوش آمریکای جهانخواربرسه. عرقمون دراومد ازبس که سعی می کردیم صدای بیشتری ازقلکهامون بیرون بیاد. هنوزهم حسرت اون روزهای قشنگ رو می خورم. تاکیدامام عزیزمون بروجودبرکات درجنگ تحمیلی ، برای من ازهمون بچگی ، قابل فهم بودوملموس . فرهنگ حاکم برجامعه اون روز ، راحت کرده بودکارمعلمها را. هرچند ذاتا جنگ چیزخوبی نیست ، اما این جنگ خودبخودشده بود متولی فرهنگ کشوروچه قشنگ ایفای نقش کرد . هنوزم که هنوزه قبطه اون دوران را می خورم که مصادف بودبا دوران کودکی ونوجوانی ما . فقط میتونم بگم :”یادباد،آن روزگاران یادباد”

    هادی علی مددی

  39. ه.علی مددی می‌گوید:

    اقای قدیانی
    سلام
    متن ارسالی قبلی مربوط به قسمت خاطره نویسی بودکه نمی دونم بایداینجا کامنت می گذاشتم یاجای دیگه.
    متنتون هم جذاب بود.

  40. سلام.کارت زیبا بود،ولی چرا ساندیس به جای تخم مرغ از هم پاشیده سبز ماسونی؟اگه به ظرف تخم مرغ نگاه کنی تخم مرغ قطعه رو میبینی که با کمک ستاره ها تخم مرغ ایران رو بالا نگه داشتن.

  41. جانم فدای رهبرم می‌گوید:

    سلام داداش
    به دوستان طراح میگید با این ۷تا سین قرآنی یه طرح کارت پستالی بزنن واسه سفره هفت سین.
    ممنون میشم تا امشب آماده شه.
    عکس حضرت ماه هم فراموش نشه
    ۱-سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ
    ۲-سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ
    ۳-سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ
    ۴-سَلَامٌ عَلَى إِلْ یَاسِینَ
    ۵-سَلَامٌ عَلَى مُوسَى وَهَارُونَ
    ۶-سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ
    ۷-سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ

    یا علی

  42. “بنت پسته”، “بن بادام” و “بن تخمه” ات ما را کشته یا “بن انقلاب”
    چاکرتان “بن قطعه”

  43. ناشناس می‌گوید:

    مختار: امان از رسم غلط، چه می خواهد کار عجم باشد و چه عرب. ببینم کیان! تو هم به این رسم اعتقاد داری؟

    این جمله پیام دیگه ای غیر از تحقیر ایرانی داره؟ برادرم از شما که یه ایرانی هستی بیشتر از این انتظار میره. مستندات تاریخی رو مطالعه بفرمایید. متوجه می شید که همین چهارشنبه سوری چه فلسفه زیبایی داشته. ولی اینکه الان خیلی ها چه کارایی تو این چهارشنبه سوری می کنند این یه بحث دیگه هست. اونها هم مثل شما از ریشه اش خبر ندارن. باید اگاهی داد نه اینکه برداشت غلط رو ترویج داد. اگه رسمی غلط هست باید با دلیل منطقی ردش کرد…

  44. یاسین می‌گوید:

    بسم الله الرحمن الرحیم
    خاطره نویسی
    امام رضا(علیه السلام) و خادم المهدی
    سرگرم بازی تقدیر بودم و با باورهای خودم زندگی را تا ترانه ای تازه و تازه شدن خودم و به خیال خودم پیش بینی می کردم، که راهی مشهدالرضا(ع) شدم.این اولین باری بود که تو بیداریِ دنیا راهی قطعه ای از بهشت می شدم. اولین احساس،سوگند بودَ التماس و اولین درد بی حرمتی به حریم یار، فبل از سفر با رویاهام بازی می کردم و یک نقش تازه، یک امید درستُ حسابی، ی پارتی کلفت برا آینده و خلاصه هزار که نه، چندین داستان دوباره زنده شده را تو دلم می دیدم که شروع به نفس کشیدن می کند. باورم شده بود که خادم المهدی شدم، احساس زیبایی بود ولی فقط برای مسیری که از مقصد تا مشهد بودُ بس، در اولین روز که رسیدیم اولین داغ با اولین قدم ها به حریم یار بر دلم نشست. که دیوار تقدیر را شکست و در دل من آواری از جنون فرو ریخت. و این دل بی محتوا و به شکل اشک، دامن تقدیر من را خیسِ خیس از خجالت نمود. و این اولین داغ بودُ اولین درد.
    در اولین زیارت ضریح، هنوزم که هنوزِ مبهوت مبهوتم. نه باورم شدُ و نه درد از من جدا شد، خلاصه غربت که بود، این قصه هجران هم بر آن اضافه گشت. من تازه به تکرار دل شدن خو کرده بودم ولی دلم، در منتهای سکوت با من به نظاره ی رویای مرده ام نشست. حالا این من بودم و این جنون راز، نه گفتنی بودُ و نه دیدنی،غربت شکسته شد و شدم خانه نشین دوست.
    این بار هم سکوت بهشت را می فهمیدم ولی درد را نه،غربت را می دیدم ولی زاری، نه! … یک عمر زائر امام رضا بودم ولی جنونم جنون دل بود نه غروب، دلم به خدا می گفت به امام رضا بگو غریب تویی یا زائرت.
    همه ی دارُ ندار من فقط پسر فاطمه بودُ بس، من به عشق کربلا سالهای سالیان زده بودم نفس ولی نشده بود باورم که چرا وندر این دیار ناب دربه در گشته ام ، به خیالم غصه ی من، فصه ی ظهور است، ولی اژدهای سرکش نفس، تنها نفس زنده بودنم را هم درون سینه ای پر از سکوت حبس نمود. دلم به یاد ظهورُ سکوت او، به یاد غربت مادر، به یاد غصه عباسُ حسین او، زائر مشهد شد و به یاد این حدیث که هر شب جمعه امام رضا با زائراش به کربلا می رود.
    آنقدر زیبا که حتی زمزمه ی کمیل را هم درهم شکست. شده بودم زائر ارباب، و دلم مدام به دیدن عباس می رفت. یاد مادر، غصه که هیچ، غربت دلهای تمام عالم را درون دریای دل روانه می کرد و این من بودم آرزوی دیرینه، به پسر فاطمه گفتن ارباب افتخار بودُ یاری امام زمان خویش وصف ناکردنی.
    این زیارت قبض دل من بود که به وسیله ی مأموری بهشتی به دستم رسید. به خودیم می گفتم که اگر یک روز در گلزار شهدا جواز خادم المهدی شدنت را دادند، امروز می توانی آن را ببینی و با آن زندگی کنی.
    سرگم بازی تقدیر بودم که بازیِ دوباره ای شروع به شکل گرفتن گرفت و اکنون منم و مبهوت این بازی.
    از سرنوشت من آیینه و شمعدان و ماهی قرمز فقط یک گوشه از بهشت پر آوازه ی خداست. این داستان تمام وجود دل من است من ماندم سرگشتگی غروبی پر از صدا.از سبزه تا بهشت و هفتسین خیال من ، تنها قدوم حضرت دوست مانده در دیار یار، با آنکه من هنوزم زائر مشهدم ولی قلبم هنوز زائر دیدار کربلاست.
    در دید باز دید این دل نه خلوص بود و نه خدایی به نام بسم الله الرحمن الرحیم، بلکه تنها مبهوتی دیدار ضریح بود و سفری در مشهد الرضا(ع)

  45. یاسین می‌گوید:

    می گسالهای با تو بودن را،سالهای بی توبودن داد
    گفت باور نمی کنم این دل،حرمت دل مرا هم داد
    سالها درون این دفتر،اوج غربت دل بود
    وندر این خیال بی طاقت،دل غم مرا هم داد

  46. یاسین می‌گوید:

    سالهای با تو بودن را،سالهای بی توبودن داد
    گفت باور نمی کنم این دل،حرمت دل مرا هم داد
    سالها درون این دفتر،اوج غربت دل بود
    وندر این خیال بی طاقت،دل غم مرا هم داد

  47. راضیه نوروزی می‌گوید:

    فوق العاده بود . بعضی ها بدجوری جو مختار گرفته شونه . خیال میکنند مختار کسی است در حالی که مختار نه مولا علی است نه سید علی .

  48. یاسین می‌گوید:

    از که می پرسی چرا شرمنده ای، من همان قرآن ناب ناطقم
    با که می گویی غم دیدار خود، من درون غربت دل زنده ام
    قامت زیبای اشک در رقص نور،غربت زیبای دل در اوج روح
    زنده داری دلُ در گوش شب راز خدا، من تمام قصه های این دلم

  49. یاسین می‌گوید:

    از که می پرسی چرا شرمنده ای، من همان قرآن ناب ناطقم
    با که می گویی غم دیدار خود، من درون غربت دل زنده ام
    قامت زیبای اشک در رقص نور،غربت زیبای دل در اوج روح
    از صدای اشک تا افتادن دل یک نفس آلاله نیست
    این صدا را من هزاران بار درون سینه ی دل دیده ام
    این تمام باورُ رویای من، من دلم را در میان غربت دل دیده ام
    از ظهور یار تا یاری او، من تمام لحظه هایم را درون دفتر دل دیده ام
    گرچه دنیا مأمن ما نیست،اما من ی عمر
    غربتم را لابه لای خاطرات مرده ی دل دیده ام
    با خدا و ناخدا بودن کلید این دل است، من حسار قلب را در دامن دل دیده ام
    از که می پرسی غم هجران دوست ،من هزاران بار دل را در درون ناله ی دل دیده ام
    راز شب های فراق غربت دل را مپرس،جز درون شب ز مولای سکوت،من خودم دل را درون باور او دیده ام

  50. راهی می‌گوید:

    سلام و تشکر از احسان شما//

    *************************************************
    بسم الله الرحمن الرحیم

    سَمت خاطره

    خاطره ی بهار می تونه حس قشنگه نشستن پای سفره ی قرآن باشه ، کنار بزرگترهایی که پدر و مادر خطابشون میکنی ! میشه خاطره ی بی تکرار و بی همتای مهمونی سفره ی کرامت اباالجواد باشه ! میشه دربدری و دلتنگی واسه شهادت باشه تو کوچه هایی که راهیت میکنه به سمت نور! هر چی که باشه ، قشنگیه یه اتفاق خاصه …. و قشنگترینشون اینکه دلت شور بزنه واسه شنیدن کلام نائب مهدی(عج). گرومپ گرومپ بزنه واسه اینکه اولین” عید مبارک” رو از کلام مولا خامنه ای بشنوی!
    خاص بودن یعنی یه جرقه ی معنوی تو حیات روحمون ! و بهار بهونه ی سبز این تحوله ! مثل همه ی روزهای خاص خدا ! مثل مثل شب قدر! خاطرات شب عیدم با خاطرات شب قدر اینقدر به هم پیچیده که نمی تونم کلافش رو وا کنم و بگم چی مال کجا بوده ! قبل اینکه روز عید پای دل قرآن بشینیم _ وچه رسم قشنگیه _ باید شب عید بریم زیر سایه ی قران ! دلمون عادت کنه به بهار بودن قدر و قدر بودن بهار!

    ولی اگه حرف از خاطره ، سمتی باشه که خاطرم با بهار به طرفش خیز میگیره ، سمت ذکر ” یا ربیع الانام” ه . گره خورده حال و هوامون این روزا به ذکر ربیع ! دلمون بهوونه میکنه که مژده ی بهار جسم و طبیعت تو راهه ، اما نیومده خبر بهار دلمون . از بهار انسانیت خبری نیست ! هنوز مسلمونا زیر دست و پای ظلم حیوونایی که اسم خودشون رو انسان گذاشتن میمیرن و هنوز خرابی های روحمون مهمون بهار تطهیر نشده و حس نمی کنیم که واسه فرج دیرشده !
    بی یاد مهدی (عج) هیچ بهاری اجازه ی اومدن نداره و سهم ما باید خیلی بیشتر باشه ! سهممون باید فرج باشه از این بهار و به کمتر راضی نباشیم! بهار واقعی ،فرج مولاست که شب عید باید زیر سایه ی قرآن ، منت بهاریش رو بکشیم !
    به خاطرم میاد حرم شاه ری رو تو عیدایی که دست و پام از مدینه و کربلاو نجف و خراسان کوتاه بوده ! اول بهار هممون دلمون پرمیکشه واسه جایی که بدونیم حتما بهار میاد! این موقعها میزنی کنج حرم ری ! این ساعات که حرم قرق دلتنگ های بهاره میتونی هق هق ِ دلتنگیت رو هوار بزنی و مطمئن باشی که گم میشه و میرسه به جایی که باید برسه ! نمیدونم آقا نوروز کجاست ؟ شاید مدینه کنار یاس نبی ، شاید هم امام رضا(ع) ، تو جشن بهار ایرانی ها ! و حتما هر جا که دلمون صداشون بزنه!

    اون موقع فقط دلتنگ بودم ! گله و گلایه که رسمش نیست مهمون بهارمون کنی و سرگردون بهار!! رسمش نیست با سبزه ها دلخوشمون کنی ولی درآرزوی بهاری بذاری که لجنزار دنیامون را آباد کنه ! رسمش نیست بهارطبیعت هر ساله به موقع بیاد ولی شیعه بیشتراز صدها سال منتظر بهاری شدن دنیا بمونه ! حالم بهاری بود و یادم نبوده شاید ، که خدا هم گله داره : ، مگه قرار نبود بهار بیاد که توو دلها بهار بیاد، تا بهاربیاد؟ !!! که رسمش نبود همه چی رو تو ظواهر ومادیاتت خلاصه کنی و اصلا یادت بره که اینها همه قصه بود . مثل زدیم که تو درس بگیری و هیهات که چشمهای خیرَت خیره مونده به نوک انگشت اشاره !! ب ه ا ر … یادم نبود غیبت م ح م د ازمنه !

    برو دیگه ! برو مهمون بهار شو ، این قصه ی ننه سرما همش قصه ست ! فکر نکنی بشینی تو خونه و خوابت ببره ،بهارمیاد ! باید دنبال بهارگشت و دعوتش کرد ! بلند شو ! کلام الله رو که شب عیدی باز میکنی چشم دلت رو روشن کن به این آیه که ” یابنیّ اذهبو فتحسسّوا من یوسف….” یعنی برو دنبال بهار بگرد!

    ازمارفتن بود!
    یا ربیع الانام

  51. آماده می‌گوید:

    حال کردیم داش حسین!

  52. واااااای چقدر خندیدم خدایی خیلی باحال بود
    واقعا هم این مختارنامه از اون اول، هر قسمتش به روز بود!
    خصوصا جمعه ای که گذشت منو یاد بنت پسته و اخراجش از ری انداخت! ولی نتونستم به هنرمندی تو براش مطلب بنویسم

  53. م ح ی ا می‌گوید:

    حرف عید که میشه، من یاد اون سیزده بدر های نحسش می افتم که هر سال یه بساطی داشتیم….
    مثل سیزده بدر دو سال پیش:
    رفته بودیم جاده چالوس، همه داشتند گل میگفتند و گل میشنیدند و…
    خلاصه که حسابی خوش میگذروندند….
    اما من ساده همش گوشی بدست از اینور به اونور، که چی، یه بنده خدای تنها و غمگین و عاشق و…
    که مدام زنگ می زد (البته تک زنگ می زد که من بعدش سریع بزنگم) رو از تنها بودن در بیارم که
    یه وقت خدای نکرده دوباره دچار شکست عشقی نشه و فکر کارهای خطرناک نیفته. از اول صبح هی
    گفت: کاش پیشم بودی. این دوری دیوونم کرده و …. منم گفتم: خوب همینطوری که نمیشه، تو یه بار بیا
    با خانوادم آشنا شو بعد من تا آخر عمرم میچسبم بیخ ریشت… باز هی گفت: باور کن دوست
    دارم اما
    شرایط ، روزگار، جامعه…
    خلاصه من تا آخر شب بجای آجیل و کباب و کاهو سکنجبین و… هی غصه خوردم، و اهل قلیون و…
    که نیستم اما بجاش هی آه کشیدم، و تا آخر شب به درختی تکیه کردم و….
    اما بعدش عقلم اومد سرجاش و دیدم به خیلی چیزها، خیلی تغییر کرد و دور خیلی چیزهارو خط خطی
    کردم و حسابی شدم یه دختر خوب و خانوووووووووووووم

  54. بی شمار نقطه چین ... ( برای مسابقه بهاری قطعه 26) می‌گوید:

    چند روز است که فکر می کنم عید مرا یاد چه می اندازد اما درست نمی دانم همه چیز مبهم است به عید که فکر می کنم در هجوم عالمی از ترس ، حقیقت ، عدم ، وجود ، شادی ، شگفتی و … می مانم هجمه ای که نه تنها آشفته ام نمی کند که در آرامشی خاص فرو می روم شاید اما خاطره تنهایی بچه های خوابگاه بیشتر از همه در ذهنم دور و نزدیک می شود آن موقع ها مربیشان بودم . عید را پیششان ماندم هر دو سال که آنجا بودم عید را در خوابگاه ماندم . گمانم سکینه بود وقتی آرام به من نگاه کرد و گفت خاله اگر تو بروی ما خیلی تنها می شویم . خنداه ام گرفت گفتم من هم دلم برایتان تنگ می شود برای همین پیششان ماندم . موقع سال تحویل من بودم و بچه های خوابگاه و سفره ای کوچک که هفت سینش ناقص بود اما قشنگ دورش را کامل گرفته بودیم . بعد از سال تحویل من تنها کنار سفره بودم اما هق هق بچه ها را که هرکدام برای خودشان خلوت کرده بودند چنگ به دلم می انداخت نمی دانستم دلتنگ فرزند کوچکم باشم که آن موقع پیشش نبودم یا دل تنگ بچه های خوابگاه را شاد کنم . سخت بود اصلا محال بود . راحله هشت ساله گفت خاله چرا همه خانواده دارند ما نداریم ؟ آتش به دلم زد وقتی گفت الان مسئول بهزیستی بابای ما هم هست اما پیش دختر خودش مانده . آن وقت ها بلد نبودم به او بگویم بابای شماست خامنه ای نه بگویم راحله «بابای ماست خامنه ای ».

  55. م.اشرف می‌گوید:

    بسی مسرور گشتیم ابا قطعه! باز هم برایمان بنگار (صدای خنده بلند با صدای نکره در حالی که إشکم خود را می خوارانیم)
    ———————————————————————–
    حرف نداری ولی فدایـــــــــــــــــــــــــــــــــی داری

  56. مختار جمعه ها. . . .

    جاریست در زمین هنوز خون خدا

    خونی که شکوفا شده از کرب و بلا

    ای فرصت انتقام کی می آیی؟

    مختار شده دل خوشی جمعه ما

    . . . در جامعه ای که در انتظار به پایان رسیدن انتظار است و از همین انتظار به التهاب آمده است عکس العمل اقشار مختلف به پدیده ها و اتفاقات پیرامون متفاوت است .

    اکنون که حدود بیش از ۲۰ هفته از پخش سریال مختار در داخل کشور و همزمان در کشور های عربی منطقه (با نام عربی المختار) می گذردکه آمار شگفت انگیزی از تعداد بیننده و حواشی پر فراز و نشیب ( از جمله فتوای تحریم تماشای مختار نامه توسط مفتیان وهابی که حتی زبیر و عبدالله بن زبیر را نیز جزو رموز دانسته اند )و عکس العمل مخاطب به همراه داشته و طیفی عظیم از روحییه ظلم واستکبار ستیزی و خود باوری و رویکرد به اصل اتحاد (یا همان وحدت کلمه ) را حاصل کرده است . این که مسائل اخیر جهان عرب سزای بی اعتنایی سران این ممالک به قرآن و فتنه آمریکا بود بماند در پاره ای دگر نطرح کنیم .

    مختار نامه ضمن اینکه نقش مهم بصیرت و عدم بصیرت را در جامعه اسلامی آن زمان خصوصا نزدیکان و یاران و محبان اهل بیت علیها سلام به نمایش می گذارد و نکات ظریف و نقض تاریخی و اخلاقی- عبادی را مطرح می کند و کشاکش های شخص مختار در حوادث و جریانات مختلف با خواص و عوام و دشمنان و مهمتر از همه جدال مختار با نفس خود را به زیبایی بیان می کند .

    با دنبال کردن مستمر مختار نامه به این نتیجه می رسیم که دین داری به تنهایی حاصلی جز ضرر و پشیمانی در پی نخواهد داشت. و تنها راه حل این پشیمانی بصیرت و حکمت سیاسی و روزآمدی اجتماعی می باشد .

    در این رابطه افرادی مانند آل زبیر – خوارج – سلیمان خزاعی وهوادارانش و باز ماندگان توابین – و ابن زیاد ملعون و بنی امیه -وماجرای شهادت مسلم و – ماجرای بعد از مرگ یزید – و مقدمات و عوامل قیام مختار به خوبی نمایش داده شد .

    ان تقوموا لله مثنی و فرادی ثم تتفکروا

    اما پیام این حقیر به برادن مبارز علیه دیکتاتوری و استکبار حاکم در جوامع و ممالک عربی که با الهام از مختار قیام خود را آغاز نمودند این است که ادامه قیام مختار و عوامل سقوط و انحطاط آن را نیز مطالعه بفرمایند از بررسی مسائل روز و تطبیق آن با تاریخ فرو گذار نکنندو آیه ۴۶ سوره مبارکه سبا را نصب العین قرار بدهند و این نکته هم قراموش نشود که یکی از پیام های امام خمینی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به ملت مسلمان مطالعه دعای روز سه شنبه و روزه گرفتن در روز های دوشنبه و پنج شنبه بوده است .

    در این جامعه منتظر که گاهی انتظار مردم بالا پایین می شود فعالیت شاعران نیز در کنار مردم که تحلیل و نظرات متفاوتی از مسائل بروز می دهند شنیدنی است . . .

    این جمعه ها که ختم به مختار می شود

    بدجور دلم طالب دیدار می شود

    ای منتقم بیا که به عالم خبر دهیم

    شیعه عزیز و هر که جز او خار می شود

    . . .اللهم اجعلنی من حزبک ان حزبک هم المفلحون

    اللهم اجعلنی من انصارک ان انصارک هم الغالبون . . . .

    . . . . . . . .

    + نوشته شده در یکشنبه ۲۲ اسفند۱۳۸۹;ساعت ۱۳:۹; توسط هیئت پیروان ولایت شهرستان فریدونکنار;

    با عرض سلام و خدا قوت خدمت داداش حسین جون:
    لطفا به ما سر بزن و نظراتت رو در باره متون وبلاگ و متن بالا بده
    کلیه متون در قسمت [. . . . ] موجود می باشد
    بیصبرانه منتظر جواب و نظرات شما می باشم.

  57. حجت می‌گوید:

    سلام داداش حسین
    خیلی بکر و عالی بود.

  58. nامین ستاره می‌گوید:

    تشکر از آسید احمد بابت عکس

  59. حامد می‌گوید:

    برای مسابقه یخاطره ای از عید
    “پدر شهید”
    روز اول عید سال ۸۸: به اصرار یکی از دوستان همراه بزرگترها و بچه های مسجد رفتیم عید دیدنی خانواده شهدای محل. اولین بارم بود. چند جایی رفتیم در آخر هم رفتیم منزل شهید خوانساری. پدر شهید که مردی مسن،بلند قامت و لاغر بود به استقبالمان آمد و خوش آمد گفت از اینکه برای عید دیدنی رفته بودیم خیلی خوشحال شد خوشحالی تو چشمهاش موج میزد و چند بار خودش این موضوع را گفت. بعد من پیش خودم گفتم خاک توسرت ، ببین این پدر شهید با همین کار ساده چقدر خوشحال شد این خانواده شهدا که از کسی توقعی ندارند، حتی از این کارهم دریغ میکردی، اونجا تصمیم گرفتم که از سال بعد هم این کارو بکنم
    روز اول عید سال ۸۹: مثل سال قبل و به خاطر قولی که به خودم داده بودم با همون اکیپ قبلی، رفتم عید دیدنی خانواده شهدای محل. رفتیم خونه شهید خوانساری اما امسال از پدر شهید خبری نبود چون مرض قند داشت تو بستر بیماری خوابیده بود. اما تا بهش خبر دادن با سختی و روی ویلچر اومد و بازهم با همون روی گشاده به ما خوش آمد گفت. به خاطر مریضیش انگشتای پای راستشو قطع کرده بودند با همون لبخند قشنگ ما رو بدرقه کرد
    بهمن ماه امسال بود که به رحمت خدا رفت. یه هفته قبلش هم یه پدر شهید دیگه فوت کرده بود. پسرش مفقودالاثر بود میگفتن هنوز هم منتظرش بوده

  60. حامد خاکپور می‌گوید:

    آخر اسفند را خوش است…
    امروز داشتم به این موضوع فکر می کردم که تصور من از ماههای دوازده گانه سال دقیقا مانند چهار ردیف سه خانه ای است. برای همین این روزها احساس می کنم خرداد و شهریور و آذر از بالا به تن خسته اسفند فشار می آورند.از طرف دیگر دی و بهمن از سمت راست راحتش نمی گذارند…
    چقدر برای انسان لذت بخش یه دفعه همه چیز را از روی دوشش بگذارد زمین و بعد از صدای توپ تحویل سال قبل از اینکه احساس شادی و نو شدن و … بکند حتما احساس سبکی خواهد کردو چقدر شیرین است این سبکی برای آدمیزاد.من هم این روزها می فهمم حال اسفند را، تمام سنگینی سال را همه ما این روزهای آخر حس می کنیم نه؟ اصولا شیرینی و دلچسبی این روزها برای همین است دیگر؛ اینکه می دانی تا چند روز دیگر می توانی احساس سبکبالی را که حتما قبل از همه احساس های دیگر سراغت خواهد آمد را حس کنی…
    می دانی معجزه اصلی اسفند چیست؟ روزهای آخر این معجزه گر بزرگ کنار همه این احساس های سنگینی و شیرینی، یک احساس ناشناخته ای هم به تو می دهد. هر سال می خواستی کشفش کنی این حس غریب را و حتما مثل من که در این بیست سالی که از خدا عمر گرفته ام نتوانسته ام،تو هم نتوانسته ای. من از طرف اسفند به تو اطمینان می دهم که نخواهی توانست. کمی به تلخی می زند، کمی به ترس. گاهی می شود کتمانش کرد، گاهی آنچنان تسخیرت می کند که راهی جز قبولش نداری. نمی خواهی به رویت بیاوریش و می خواهی.
    بارها بعد از عید دلم برایش تنگ شده و نشده. دوستش دارم و ندارم….
    اجازه می دهی بجای بهاریه، نامه ای عاشقانه بنویسم برای اسفند، اسفند معجزه گر…؟
    سال خوبی بود ۸۹…انصافا خوب بود. پایم را به دانشگاه باز کرد،دانشگاه فردوسی مشهد. ببخش اگر از ۳۶۵ روز همین در یادم مانده وگرنه همه می دانیم ۸۹ خیلی حق گردن ما دارد و ما از فراموشکاری ناگزیر.
    سر سفره سال تحویل یادت باشد ما مسافر داریم ، این مسافر ما خیلی وقت است در راه است و همه ما هم منتظرش…. یادت باشد اگر بهار بیاید و «بهار» نیاید ، بهار نمی آید.بهار ما بیا بیا….

  61. ایمان می‌گوید:

    حسین جان خدا قوت،
    خدا عزت بدهد شما را که باعث سر بلندی ما هستید
    و قلمت در چشم بد خواهان و کسانی که نمی‌توانن عمار امام خامنه‌ای را ببیند.
    یا علی مدد

  62. ز.منصوری می‌گوید:

    فتح المبین:چند روزی می شد که سنگر تکانی ها تمام شده بود.از نسیمی که گاهی با خود بوی مواد منفجره داشت ،می شد فهمید بهار در راه است .سرما زودتر از شهرهای دیگر چمدانش را بسته بود ،برود.دشمن هم یاد اذیت نمی کرد .شاید از سر و صدای ما توی چهارشنبه سوری ترسیده بود و تمام قوایش را گذاشته بود برای پاییدن دور و اطراف ، مبادا عملیاتی ، چیزی در کار باشد.
    سرنیزه ،سیم ،سکه ،سربند ،سنگ ،سیب .دروغ چرا؟ کمپوت سیب که تا بخواهی پیدا می شد.واحد تبلیغات گردان رادیویش را روشن کرده بود برای شنیدن صدای انرزی بخش امام.سین هایمان را شمردیم یکی کم بود .
    _برویم از تخریب چی ها مین سوسکی یا سبدی بگیریم.
    _مین مینه .اولشم میمه.نمیشه سر هفت تا سین کلاه گذاشت.
    فکر کردیم.سیم تله ،سیم چین ،سیمینوف….
    _برادرا انگار یادتون رفته جنگه !باید به کم اکتفا کنیم.اگه هیچی جز عکس امام و سربند یازهرا توی این سفره نبود بس بود.
    _آغاز سال یکهزار و سیصد و شصت و یک هجری شمسی مبارک باد.
    یامحول هایمان را خواندیم و روبوسی کردیم.عید مبارکی از سنگر فرمانده شروع می شد.

    دیشب کجا و امشب کجا .دیشب منتظر تحویل سال و امشب منتظر شنیدن :بسم الله القاصم الجبارین.
    موقع حفر کانال و تونل توی زمینهای رملی برای دور زدن دشمن دلشان گرم بود به وعده ی خدا:انا فتحنا لک فتحا مبینا. تازه آن موقع بود که فهمیدم چرا دیشب همه ی سربندها، توی سفره های هفت سین یازهرا بود. اما بچه ها آخرش بدقولی کردند.هفت سین شان با یک شب تاخیر کامل شد.با سرهایی که پای فرمان نوروز۶۱ امام گذاشتند.

  63. منوعات می‌گوید:

    احسنت ممتاز

  64. برف و آفتاب می‌گوید:

    مختار: ابراهیم! گمانم آن مرد بزرگ، پدرت مالک به مصر رسیده و خدا نگذاشت حکم علی بر زمین بماند.

    دُل دُل: هیند پتیکو… پتیکو… پتیکو!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.